کانون مطالعاتی خانه توانگری
« اَلَم تَری ...» چقدر دست تو با دست من محبت کرد من از تو با شب و باران و بیشه ها گفتم کتابِ چشم مرا خط به خط بخوان ، خانم ! سرودن از تو شبیه نوشتن وحی است اَلَم تَری ... که غزل کیف می کند با تو !؟ وَ تن ، تنت ، که وطن شد غزل مطنطن شد ! - به سمت عطر تو تا قبله ها عوض بشوند منم مسافر چشمت ! مرا شکسته نخواه ! رکوع کرد ... وَ تسبیح هاش پاره شدند ! قنوت خواند : خدایا ! چرا عذاب النار ؟! - و بی عذاب ترین عشق ، آتشی شد که تشهد : اَشهَدُ اَن بوسه ات دو جام شراب ! سلام بر تو که باران به زیر چتر تو بود غزل تمام ؛ نمازش تمام ؛ دنیا مات ! وَ تو بلند شدی تا انار بشکوفد غزل به روی لبت شادمانه می رقصید *******
و انحنای لبت بوسه را رعایت کرد
و هر که از تو شنید از بهار صحبت کرد
که تابِ موی تو را مو به مو روایت کرد
و آیه آیه تو را می شود تلاوت کرد :
تنت ارم شد ومن را به باغ دعوت کرد
وَ رقص شد ... وَ تَتَن تَن تَنانه حرکت کرد –
و بعد رو به تو قامت که بست ، نیت کرد :
و نیت غزلی در 4 رکعت کرد !
و مُهر را به سجودی هزار قسمت کرد !
که آتشم به تمام جهان سرایت کرد –
فرشتگان تو را نیز غرق لذت کرد
و اَشهَدُ که لبانم به جام عادت کرد !
سلام بر تو که خورشید هم سلامت کرد
...
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد
....
دعای قلب مرا بوسه ات اجابت کرد
و هر کسی که شنید از بهار صحبت کرد ...
نمازهای عاشقانه تان انارستان باد !
Design By : Pichak |